ویژگی کسی که بیهوده و بی سبب مردم را می کشد، ستمگر، ظالم، بیدادگر، جبّار، ستمکار، گرداس، جائر، ستم کیش، ظلم پیشه، جفا پیشه برای مثال جهان سوز و بی رحمت و خیره کش / ز تلخیش روی جهانی ترش (سعدی۱ - ۵۶)
ویژگی کسی که بیهوده و بی سبب مردم را می کشد، سِتَمگَر، ظالِم، بیدادگَر، جَبّار، سِتَمکار، گُرداس، جائِر، سِتَم کیش، ظُلم پیشِه، جَفا پیشِه برای مِثال جهان سوز و بی رحمت و خیره کش / ز تلخیش روی جهانی تُرُش (سعدی۱ - ۵۶)
بی باک. ظالم. آنکه بدون جهه و سبب و تقریب و بابیرحمی مردم کشد. ضعیف کش. بی نواکش. آزارکننده مردم. (از ناظم الاطباء) : خیره کشا بدمنشا ظالما این همه نیکان مکش و بد مکن. خاقانی. این خیره کشی ست مارسیرت و آن زیربری است موش دندان. خاقانی. من از این خیره کش فراق هنوز دیت وصل نستدم دریاب. خاقانی. گفت فلان پیر ترا درنهفت خیره کش و ظالم و خونریز گفت. نظامی. جهانسوز و بیرحمت و خیره کش ز تلخیش روی جهانی ترش. سعدی. گهش جنگ با عالم خیره کش گه از بخت شوریده رویش ترش. سعدی. بوالعجب بود که نفسی بمرادی برسید فلک خیره کش از جور مگر بازآمد. سعدی. چشمش بتیغ غمزۀ خونخوار خیره کش شهری گرفت قوت بیمار بنگرید. سعدی
بی باک. ظالم. آنکه بدون جهه و سبب و تقریب و بابیرحمی مردم کشد. ضعیف کش. بی نواکش. آزارکننده مردم. (از ناظم الاطباء) : خیره کشا بدمنشا ظالما این همه نیکان مکش و بد مکن. خاقانی. این خیره کشی ست مارسیرت و آن زیربری است موش دندان. خاقانی. من از این خیره کش فراق هنوز دیت وصل نستدم دریاب. خاقانی. گفت فلان پیر ترا درنهفت خیره کش و ظالم و خونریز گفت. نظامی. جهانسوز و بیرحمت و خیره کش ز تلخیش روی جهانی ترش. سعدی. گهش جنگ با عالم خیره کش گه از بخت شوریده رویش ترش. سعدی. بوالعجب بود که نفسی بمرادی برسید فلک خیره کش از جور مگر بازآمد. سعدی. چشمش بتیغ غمزۀ خونخوار خیره کش شهری گرفت قوت بیمار بنگرید. سعدی
پیاله پیما. (آنندراج). می خوار. میخواره. پیاله پیما: رند پیاله کش را تأثیر واگذاریم کاری بما ندارد ما را به او چه کار است. محسن تأثیر. رجوع به مجموعۀ مترادفات ص 157 شود
پیاله پیما. (آنندراج). می خوار. میخواره. پیاله پیما: رند پیاله کش را تأثیر واگذاریم کاری بما ندارد ما را به او چه کار است. محسن تأثیر. رجوع به مجموعۀ مترادفات ص 157 شود
خدمتکاری که جامه ها با خود گرفته در جلورود و آنرا در عرف حال توشکچی گویند. (آنندراج). خادمی که بغچه برمیدارد. (ناظم الاطباء). نوکری که بغچه بستۀ اربابش را میبرد. (از فرهنگ نظام) : حاجب درگاه ز دیوان بار شد بسوی بغچه کش و چتردار. امیرخسرو (از آنندراج) (فرهنگ نظام). متکا در گله با سندلی این معنی گفت که تویی بغچه کش و تکیه بمن دارد یار. نظام قاری
خدمتکاری که جامه ها با خود گرفته در جلورود و آنرا در عرف حال توشکچی گویند. (آنندراج). خادمی که بغچه برمیدارد. (ناظم الاطباء). نوکری که بغچه بستۀ اربابش را میبرد. (از فرهنگ نظام) : حاجب درگاه ز دیوان بار شد بسوی بغچه کش و چتردار. امیرخسرو (از آنندراج) (فرهنگ نظام). متکا در گله با سندلی این معنی گفت که تویی بغچه کش و تکیه بمن دارد یار. نظام قاری
نامی است که برای پی گم کردن، یهودان به حفاری شهرهای قدیم داده اند که از آنجاها اشیاء آنتیک قیمتی استخراج می کنند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). حفار. آنکه زمین های خسف شده و مانند آن را کاود، یافتن اشیاء عتیقه را. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
نامی است که برای پی گم کردن، یهودان به حفاری شهرهای قدیم داده اند که از آنجاها اشیاء آنتیک قیمتی استخراج می کنند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). حفار. آنکه زمین های خسف شده و مانند آن را کاود، یافتن اشیاء عتیقه را. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
آنکه سینه را بر زمین یا چیز دیگر بساید. (آنندراج) (بهار عجم). آنکه به سینه راه رود: چون ابر بهاری بزمین سینه کش آید شوکت شده از بس که گران بار نگاهم. محمد اسحاق شوکت (از آنندراج). - سینه کش رو به آفتاب، در معرض آفتاب. (فرهنگ فارسی معین). - سینه کش کوه، شیب تند و تیز کوه. (فرهنگ فارسی معین)
آنکه سینه را بر زمین یا چیز دیگر بساید. (آنندراج) (بهار عجم). آنکه به سینه راه رود: چون ابر بهاری بزمین سینه کش آید شوکت شده از بس که گران بار نگاهم. محمد اسحاق شوکت (از آنندراج). - سینه کش رو به آفتاب، در معرض آفتاب. (فرهنگ فارسی معین). - سینه کش کوه، شیب تند و تیز کوه. (فرهنگ فارسی معین)
دیوکش. نام خاندانی از علماء بمرو. سبب تسمیه آنان به دیوه کش آن است که آنان شغل ابریشم می ورزیدند و کرمهای ابریشم را به آفتاب می کشتند چه بفارسی کرم قز را دیوه گویند. (از انساب سمعانی)
دیوکش. نام خاندانی از علماء بمرو. سبب تسمیه آنان به دیوه کش آن است که آنان شغل ابریشم می ورزیدند و کرمهای ابریشم را به آفتاب می کشتند چه بفارسی کرم قز را دیوه گویند. (از انساب سمعانی)
چینه ساز. آنکه دیوار از رده های گل برآرد. بنائی که کار او ساختن چینه است. آنکه دیوار گلی کند. بنّا که چینه کشد. که چینه برآرد. که دیوار گلی سازد. که چینه کند باغ و خانه و جز آن را. دیوارگر. (یادداشت مؤلف). در منتهی الارب در ذیل کلمه رهّاص آمده است: دیوار گلین ساز. و در المنجد چنین آمده: الرهص من الحائط: اول صف منه الطین الذی یبنی به والرهّاص عامله
چینه ساز. آنکه دیوار از رده های گل برآرد. بنائی که کار او ساختن چینه است. آنکه دیوار گلی کند. بنّا که چینه کشد. که چینه برآرد. که دیوار گلی سازد. که چینه کند باغ و خانه و جز آن را. دیوارگر. (یادداشت مؤلف). در منتهی الارب در ذیل کلمه رهّاص آمده است: دیوار گلین ساز. و در المنجد چنین آمده: الرهص من الحائط: اول صف منه الطین الذی یبنی به والرَهّاص عامله
حامل گیوه، شخصی که چون کفشها را از پا در آورند باو سپارند (مخصوصا در بقعه ها و مزارات) : تا کی ز دست بینیت ای غول گیوه کش از روی این و آن بملامت خجل شوم. (شفایی آنند. لغ)، کسی که بر زیره چرمی یالته یی گیوه رویه بافته از ریسمان پنبه یی کشد و آنرا بصورت پا افزار درآورد گیوه دوز
حامل گیوه، شخصی که چون کفشها را از پا در آورند باو سپارند (مخصوصا در بقعه ها و مزارات) : تا کی ز دست بینیت ای غول گیوه کش از روی این و آن بملامت خجل شوم. (شفایی آنند. لغ)، کسی که بر زیره چرمی یالته یی گیوه رویه بافته از ریسمان پنبه یی کشد و آنرا بصورت پا افزار درآورد گیوه دوز